هنوز کوههای سر به فلک کشیده کردستان در برابر پایداری، استقامت و مظلومیت ناهید سر افکنده اند. او سختی شکنجه های ددمنشانه ضد انقلاب کوردل را به بهای حمایت از امام (ره) خود به جان خرید و حسرت یک آه را بر دل آنها نهاد.
دختر 16 ساله ای که 11 ماه توسط ضد انقلاب شکنجه شد، ناخن دست و پایش را کشیدند تا به امام خمینی(ره) توهین کند اما او شهادت را به زندگی ذلت بار ترجیح داد، سپس زنده بگور شد و «سمیه کردستان» ایران لقب گرفت.
«شهیده ناهید فاتحی کرجو» شهید شاخص زن در سال 1391و این نوشتار داستان زندگی این شهید است از قاب نگاه لیلا، خواهرش.
از خانواده خود بگویید؟ فضای خانه ای را که ناهید در آن بزرگ شد برای ما ترسیم کنید؟
- خانواده ما یک خانواده پر جمعیت و در عین حال کم درآمد بود. ما پنج خواهر و چهار برادر بودیم. پدرم آدم مذهبی است و اعتقادات دینی ما برایش فوق العاده اهمیت داشت و مسائل دینی را به فراخور سن هر کداممان برایمان توضیح می داد مثلا یادم می آید زمانی که به نزدیکی سن تکلیف رسیدیم پدرمان حجاب را چقدر زیبا برایمان توضیح داد و من و خواهرانم با روسری و لباس مناسب در جامعه ظاهر می شدیم و حجاب خود را کاملا رعایت می کردیم.ناهید هم فوق العاده مذهبی بود تا وقتی هم که در کنار ما بود فضای مذهبی در خانه ما حال و هوای دیگری داشت، همه چیز خیلی زیبا و به یادماندنی بود.
- من از ناهید دو سال کوچک ترم. کودکی من دور از خانه گذشت ،پنج سال از خانواده دور بودم و در کنار پدربزرگ و مادربزرگم زندگی می کردم و در 9 سالگی به آغوش خانواده باز گشتم، لذا خاطرات دوران کودکی خود با ناهید را زیاد به خاطر ندارم. ولی بعد از آن باتوجه به فاصله سنی کمی که از ناهید داشتم خیلی از اوقات را با هم بودیم ، باهم به مدرسه می رفتیم و خاطرات خوب آن دوران را هرگز فراموش نخواهم کرد.
البته در کنار آن روزهای زیبا گاه حوادث ناخوشایندی هم اتفاق می افتاد به عنوان مثال من و ناهید به بیماری سخت سرخک دچار شدیم، ناهید به سلامتی این بیماری را پشت سر گذاشت اما من در اثر آن بیماری گوش هایم آسیب دید و به طور کامل ناشنوا شدم. یادم می آید مثل خیلی خواهر و برادر های دیگر در دوران کودکی مان گاه دعوایمان می شد اما خیلی زود آشتی می کردیم.
ناهید خیلی مهربان و با ادب بود. در کلاس و مدرسه شاگرد فوق العاده موفقی بود بسیار درس می خواند و نمراتش هم خوب بود. اما من به خاطر مشکلی که پیدا کردم دیگر نتوانستم ادامه تحصیل بدهم.
روحیه همکاری و همدلی در فضای خانه ما موج می زد ، ما هم در کار خانه و هم بیرون خانه به پدر و مادر خود کمک می کردیم و ناهید هم در این زمینه فوق العاده فعال بود.
- به حجاب فوق العاده اهمیت می داد، همیشه و درهمه حال حجاب کامل را رعایت می کرد. نماز اول وقتش هیچ گاه ترک نمی شد، در عبادت هایش بسیار جدی و مصمم بود و آنها را در نهایت دقت و نظم انجام می داد. یادم می آید که مرا هم به این امر بسیار تشویق می کرد.
پیوسته قرآن می خواند و آیات آن کتاب نورانی را الگوی زندگی خویش کرده بود. مدتی هم از شهرمان به تهران رفته و در کلاس های قرآن شرکت می کرد این کلاس ها هم به منظور یادگیری و هم تدریس آن بود. خیلی زیبا دعا و قرآن می خواند. دعاهای ائمه را با حزن خاصی می خواند و ما از خواندن او لذت می بردیم.
- او همیشه در راهپیمایی های علیه رژیم شاه شرکت فعال داشت. در پخش اعلامیه های حضرت امام (ره) نیز نقش مهمی داشت . و با دیدن عکس و پوستر شهدا منقلب می شد. ناهید 15 ساله بود که خواستگار داشت. خواستگار او شغل، درآمد و وضعیت خوبی داشت و اصرار زیادی به این ازدواج داشت. ناهید هم راضی نبود. فاصله سنی زیادی با آن مرد داشت و می گفت «من هنوز به سن ازدواج نرسیده ام». مراسم نامزدی مختصری برگزار شد. کم کم متوجه شدیم داماد با ما سنخیتی ندارد.
بعضی وقت ها رفتار مشکوکی از خود نشان می داد. چندی بعد او را به خاطر فعالیت های ضدانقلابی اش و در حین ارتکاب جرم دستگیر کردند. ما آن وقت بود که فهمیدیم از اعضای کومله بوده است و بعد از محاکمه اعدام شد. ناهید اصلاً او را دوست نداشت و نمی خواست چیزی از او بداند. ناهید را برای بازجویی هم برده بودند. اما چون چیزی نمی دانست بعد از مدتی او را آزاد کردند. بعد از قضیه نامزدی اش، تمام فکر و ذهنش مطالعه و خواندن قرآن بود. اما خیلی به او فشار آمده بود. تحمل حرف مردم را نداشت. او هم تودار بود. حرف و کنایه های مردم را می شنید و تو دلش می ریخت و دم نمی زد. در واقع فشار مضاعفی را تحمل می کرد. از یک طرف مردم می گفتند«او جاسوس کومله است چون نامزدش کومله بوده»، از طرف دیگر می گفتند «او جاسوس سپاه است و نامزدش را لو داده است». بعد از اعدام نامزدش و سختی هایی که متحمل شده بود، معمولا هر جا می رفت، من همراه او بودم.
به پدرم بسیار علاقه داشت، در نبود او همیشه بی قراری می کرد بخصوص زمانی که پدر به جبهه می رفت حتی گاه بدون او غذا هم نمی خورد.
روزی را که ناهید به بیمارستان رفت و دیگر خبری از او نشد ، به خاطر دارید؟
- آن روز ناهید دندان درد بدی گرفته بود، قرار بود به درمانگاه برود و من هم در سر راهم دنبال او بروم و با هم برگردیم . اما وقتی به درمانگاه رفتم درمانگاه بسته بود و از ناهید خبری نبود پرس و جو کردم و فهمیدم چون دکتر نبوده همه بیماران رفته اند. گفتم شاید ناهید هم به خانه برگشته. اما ناهید به خانه بر نگشته بود!
مادرم هراسان و نگران تمام شهر را زیر پا گذاشت و به ماموران اطلاع داد.اما خبری از او نشد. از همه کسانی که او را می شناختند پرس و جو کرد. از دوستان، همکلاسی ها، مغازه دارها و ... پرسید. تا اینکه چند نفر از افرادی که او را می شناختند، گفتند «ناهید را در حالی که چهار نفر او را دور کرده بودند، دیده اند که سوار مینی بوس شده است». مادرم، راننده مینی بوس را که آنها را سوار کرده بود پیدا کرد و از او درباره ناهید پرسید. راننده اول می ترسید اما با اصرار مادرم گفت که «آنها را در یکی از روستاهای اطراف سنندج پیاده کرده است».
در این ایام که به من و خانواده ام بسیار سخت می گذشت گه گاه یادداشت هایی نیز به حیاط خانه می انداختند و ما را تهدید می کردند، می گفتند:« ناهید نزد ما است، پول بدهید تا آزادش کنیم! »پس از هشت ماه بی اطلاعی و دل نگرانی خبر آوردند که ناهید کشته شده و از دنیا رفته است.
- اشخاصی که درنزدیکی محل شهادت ناهید زندگی می کردند چگونگی شهادت او را به صورت مخفیانه دیده بودند و پس از اینکه دشمنان جنازه ناهید را رها می کنند آنها پیکر بی جان خواهر شهیدم را دفن می کنند. ما از طریق همان افراد مطلع شدیم که ناهید به شهادت رسیده و چگونگی شهادت و محل آن را فهمیدیم. شرط رهایی ناهید را توهین به حضرت امام(ره) قرار داده بودند اما ناهید استقامت کرده و در برابر این خواسته آنها، شهادت را بر زنده بودن و زندگی با ذلت ترجیح داده بود.
وقتی مادرم موفق به دیدن جنازه ناهید می شود چهل روز از شهادت او گذشته بود مادرم می گفت: « بدنش زخمی و خون آلود بود! همان لباس هایی که روز اول مفقود شدن بر تن داشت تنش بود و چهر ه اش همچون حوری زیبا بود. کسانی که شاهد شکنجه های ناهید بودند دیده اند که هر دو چشم ناهید را کور کرده او را به اسب بسته، اسب را در روستا گردانده و پیکر او را بر زمین کشیده بودند. پس از شکنجه های بسیار او را زنده به گور کردند » مادرم بسیار ناراحت و از شدت غصه نحیف شده بود، همه خانواده ما ناراحت، گریان وداغدار بودیم.
- مادرم به دلیل فشاری که به او و خانواده مان آمده بودو دوری از خطراتی که ممکن بود تهدیدمان کند، تصمیم گرفت به تهران بیاید و پیکر او را نیز در بهشت زهرای تهران دفن کردیم ما همه با مادرم به تهران آمدیم.
- من و دو خواهر و یک برادرم ازدواج کردیم. من تهران بودم. متاسفانه مادرم در بدترین شرایط با چهار فرزند بدون تکیه گاه مالی و به سختی زندگی می کرد و هیچ یار و یاوری نداشت، سال های بسیار سخت و درد ناکی بود تنها چیزی که مادرم را تسکین می داد نزدیکی به ناهید بود. در سالهای پایانی عمر مادرم ، شخص خیری سر پناهی برایش دست و پا نمود و او کمی سرو سامان گرفت.
- بارها و بارها ناهید و مادرم به خوابم آمده اند در حالی که بسیار خوشحال و آسوده بودند و با من سخن گفته اند.
- تنها توصیه ای که می توانم داشته باشم این است که مانند ناهید همواره خود را در پناه خداوند و ائمه اطهار قرار داده و این بزرگواران را الگوی رفتار وزندگی خود بدانند و مانند ناهید در عبادت خدای متعال، سختکوش باشند.
- شخصیت خاص و منحصر بفرد ناهید ، صبر و شکیبایی او، همچنین قدرت و مقاومتش به عنوان یک زن در برابر مسائل (آن هم در شرایطی که یک دختر 16 ساله بیشتر نبود) ، و نحوه شهادت او که بسیار سخت، درد ناک و ناجوانمردانه بوده است می تواند علت برگزیده شدن او به عنوان شهید شاخص ، نه تنها در سال 91 بلکه در همه سالها و برای همه انسان ها باشد.
ان الذین آمنواوعملواالصالحات سیجعل لهم والرحمن ودا... هماناآنان که ایمان آوردندوعمل صالح انجام دادندخداوندرحمان آنهارامحبوب می گرداند
بازدید دیروز : 141
کل بازدید : 182629
کل یاداشته ها : 356