دوباره بوی ماتم و عزا از کوچه پس کوچههای زمان میآید و من آن را از فرسنگها استشمام میکنم.
می شنوم صدای پای کاروانی خسته را که حجش ناتمام مانده؛ صدای لالایی مادری بی رمق، که با تمام توانش گهوارهای را میجنباند؛ صدای سیلیای را که در گوش تاریخ نواخته شد. سخن از نامردی است؛ از اسارت، از غربت، انگشت و انگشتر، گوش و گوشواره،......
بس است زمان؛ حرکت مکن؛ نبض کائنات را در غل و زنجیر کردهاند. مَحرمی نمانده، آرام، شاید شانههایت تکیه گاهی باشد برای زینب (س).
مگر نمیبینی چند قدمی دورتر، همین نزدیکی، مردی سیاه پوشیده را، که تمام قد منتظر کاروان است. نمیشنوی حزین میخواند: «السّلامُ عَلَی الْخَدِّ التَّریب» را.
کاشای ماه احرام تمام نشوی، تا حرمت حریم خون خدا شکسته نشود، تا مُحْرِمی به قربانگاه عشق نرود که نامش مَحرَم قلوب احرار شود و عاشورایی دیگر تکرار.
مُحرّم، فرصتی است برای مَحْرم شدن با آنان که احرامی از جنس خون بسته، تا حرمت هیچ حریمی شکسته نشود، تا قصة گوش و گوشوارهای دیگر تکرار نگردد، تا کسی دوباره نخواند: «اعوذ مِن الکرب و البلا» را.
ان الذین آمنواوعملواالصالحات سیجعل لهم والرحمن ودا... هماناآنان که ایمان آوردندوعمل صالح انجام دادندخداوندرحمان آنهارامحبوب می گرداند
بازدید دیروز : 82
کل بازدید : 183358
کل یاداشته ها : 356